اي تو آرام دل و جان، از تو دوري چون کنم؟
گرفتد دوري، معاذالله! صبوري چون کنم؟
از تو دوري بي ضرورت نيست ممکن، آه! اگر
قصه اي پيش آيد و افتد ضروري چون کنم؟
محنت هجران کشم، يا تلخي هجران چشم؟
يک تن بيمار و چندين بي حضوري چون کنم؟
دور ازو جانم بلب، روزم بشب نزديک شد
الله الله! چون کنم از دست دوري؟ چون کنم؟
من که دلتنگم، هلالي، بي رخ گلرنگ دوست
خوشدلي از ديدن گلهاي سوري چون کنم؟