من که باشم که مي لعل بآن ماه کشم؟
بگذاريد که حسرت خورم و آه کشم
بس که دريافت مرا لذت خونخواري عشق
دل نخواهد که: دگر باده دلخواه کشم
تا کند سوي من از راه ترحم نظري
هر زمان خيزم و خود را بسر راه کشم
ميرم از غصه که: ناگاه بآن ماه رسد
آه سردي که من سوخته ناگاه کشم
چند درد و المش بر دل پر درد نهم؟
چند کوه ستمش با تن چون کاه کشم؟
پيش آن خسرو خوبان چه کشم ناوک آه؟
چيست اين تحفه که من در نظر شاه کشم؟
ماه من رفت، هلالي، که نيامد ماهي
تا بکي محنت سي روزه ازين ماه کشم؟