تا عمر بود، در هوس روي تو باشم
در خاک شوم، خاک سر کوي تو باشم
فرداي قيامت نروم جانب طوبي
در سايه سرو قد دلجوي تو باشم
خوش آنکه زبان از پي دشنام برآري
من دست برآورده، دعاگوي تو باشم
پهلوي تو پيوسته نشينند رقيبان
تا من نتوانم که بپهلوي تو باشم
از غمزه تو کاست تن من، که چو مويي
من موي شوم در خم گيسوي تو باشم
هر گه که از تو ناز بري دست بچوگان
خواهم همه تن سر شوم و گوي تو باشم
اي شاخ گل تازه، منم بلبل اين باغ
معذورم، اگر شيفته روي تو باشم
روزي که فلک نام مرا خواند: هلالي
مي خواست که من مايل ابروي تو باشم