ز پير ميکده عمري در التماس شدم
که خاک درگه دير فلک اساس شدم
غم مرا بغم ديگران قياس مکن
که من نشانه غمهاي بي قياس شدم
مرا ز حسن تو صنع خداي ظاهر شد
ترا شناختم، آنگه خداشناس شدم
سپاس عيد بود پاس نقل و باده و جام
هزار شکر که مشغول اين سپاس شدم!
پلاس فقر، هلالي، لباس فخر منست
من از براي تفاخر درين لباس شدم