اي تو سرو چمن حسن و گل باغ جمال
جلوه حسن و جمالت همه در حد کمال
با چنين حسن ترا ماه فلک چون گويم؟
آفتابي، بتو، يارب، نرسد هيچ زوال!
کاتبان قلم صنع، که مشکين رقمند
صفحه روي تو آراسته اند از خط و خال
با تو خواهم که: صبا حال مرا عرضه دهد
ليکن آنجا که تويي باد صبا را چه مجال؟
بي تو هر شب منم و گوشه تنهايي خويش
پاي در دامن غم، سر بگريبان ملال
وه! چه فرخنده شبي باشد و خرم روزي!
که فراق تو مبدل شده باشد بوصال
روي در روي تو آرم، همه وقت، از همه سو
چشم بر چشم تو باشم، همه جا، در همه حال
با تو از هر طرفي صد سخن آرم بميان
هر جوابي که دهي، باز در آيم بسؤال
گفتگو چند؟ هلالي، دگر افسانه مخوان
تو کجا؟ وصل کجا؟ اين چه خياليست محال؟