خوبان، اگر چه هر طرفي مي کشند صف
تو در ميان جان مني، جمله بر طرف
حالا بپاي بوس خيالت مشرفم
گر دولت وصال تو يابم، زهي شرف!
دور از تو نوبهار جواني بباد رفت
عمر چنان عزيز چرا شد چنين تلف؟
چشمت مرا نشانه پيکان غمزه ساخت
وه! چون کنم؟ که تير بلا را شدم هدف
از ديده طفل اشک جدا شد، دريغ ازو
آه! آن در يتيم کجا رفت ازين صدف؟
ره ميزنند و عربده آهنگ ميکنند
با ما ببين که: در چه مقامند چنگ و دف؟
کوته مباد دست هلالي ز دامنت
کس دامن وصال ترا چون دهد ز کف؟