گر من ز شوق خويش نويسم بيار خط
يک حرف از آن ادا نشود در هزار خط
خوش صفحه ايست روي تو، يارب! که تا ابد
هرگز بر آن ورق ننشاند غبار خط
ما را بدور حسن تو با نو خطان چه کار؟
تا روي ساده هست نيايد بکار خط
خط گو: مباش گرد رخت، وه! چه حاجتست
مجموعه جمال ترا بر کنار خط؟
از خط روزگار مکش سر، که عاقبت
بر دفتر حيات کشد روزگار خط
زين پيش حسن خط بتان معتبر نبود
در دور عارض تو گرفت اعتبار خط
قاصد، بغير چند بري خط يار را؟
يک بار هم بنام هلالي بيار خط