اي قامتت ز سرو سهي سرفرازتر
لعلت، ز هر چه شرح دهم، دلنوازتر
از بهر آنکه با تو شبي آورم بروز
خواهم شبي ز روز قيامت درازتر
جان از تب فراق تو در يک نفس گداخت
هرگز تبي نبود ازين جانگدازتر
من در رهت نهاده بياري سر نياز
تو هر زمان زياري من بي نيازتر
درباختيم دنيي و عقبي بعشق پاک
در کوي عشق نيست ز ما پاکبازتر
دردا! که باز کار هلالي ز دست رفت
کارش بساز، اي ز همه کارسازتر