گر دلم زين گونه آه دم بدم خواهد کشيد
آتش پنهان من آخر علم خواهد کشيد
زير کوه غم تن فرسوده کاهي بيش نيست
برگ کاهي چند، يارب! کوه غم خواهد کشيد؟
تنگ شد بر عاشق بي خانمان شهر وجود
بعد ازين خود را بصحراي عدم خواهد کشيد
نم کشد از آب چشمم خاک هر سر منزلي
اشک اگر اينست بام چرخ نم خواهد کشيد
حرف بيدادي، که بيرون آيد از کلک قضا
دور چرخ آنرا بنام من رقم خواهد کشيد
جرعه نوش بزم رندان را بشارت ده که: او
سالها آب حيات از جام جم خواهد کشيد
چون هلالي خاک گشتم بر اميد مقدمش
وه! چه دانستم که از خاکم قدم خواهد کشيد؟