مرا، چون ديگران، ياد گل و گلشن نمي آيد
بغير از عاشقي کار دگر از من نمي آيد
هوس دارم که: دوزم چاک دل از تار گيسويش
ولي چندان گره دارد، که در سوزن نمي آيد
تعجب چيست گر من در وصالش فارغم از گل؟
کسي را پيش يوسف ياد پيراهن نمي آيد
منور شد بتشريف قدومش خانه چشمم
بلي، جز مردمي از ديده روشن نمي آيد
تو بدخويي، که داري قصد جان عاشقان، ور نه
کسي را از براي عاشقي کشتن نمي آيد
بجاي خاک پايش توتيا جستم، ندانستم
که: کار سرمه از خاکستر گلخن نمي آيد
هلالي اشک مي بارد، برو دامن کشان مگذر
تعلل چيست؟ چون گردي بران دامن نمي آيد