هر گه آن قصاب خنجر بر گلوي من نهد
مينهم سر بر زمين تا پا بروي من نهد
آنکه هر سو کشته اي سر مينهد بر پاي او
کشته آنم که روزي پا بسوي من نهد
خوي او تندست با من، گو: رقيب سنگدل
تا برآرد تيغ و پيش تند خوي من نهد
رازها در سينه دارم، گوشه اي خواهم که: يار
ساعتي گوش رضا بر گفتگوي من نهد
دفع سوداي سر زلف تو نتواند حکيم
گر دو صد زنجير بر هر تار موي من نهد
گرد غم را گر بآب ديده بنشانم دمي
باز برخيزد، قدم در جستجوي من نهد
بوي مشک آيد ز اوراق هلالي سالها
گر دمي پيش غزال مشکبوي من نهد