خوبرويان، چون بشوخي قصد مرغ دل کنند
اولش سازند صيد و آخرش بسمل کنند
يارب، اين سنگين دلان را شيوه رحمي بده
تا مراد عاشق بيچاره را حاصل کنند
چون تو سروي برنخيزد، گر چه در باغ بهشت
خاک آدم را بآب زندگاني گل کنند
پيش ما بر روي جانان پرده مي دارد رقيب
کاشکي آن پرده را بر روي او حايل کنند
فتنه است آن چشم و او را خواب مستي لايقست
مردم بد مست را آن به که لايعقل کنند
گر بعمري گويد از من با رقيبان يک سخن
صد سخن گويند و از ياد منش غافل کنند
آن مه، از روي کرم، سوي هلالي مايلست
آه! اگر اغيار سوي ديگرش مايل کنند