روز هجران تو، يارب! ز کجا پيش آمد؟
اين چه روزيست که پيش من درويش آمد؟
آن بلايي که ز انديشه آن ميمردم
عاقبت پيش من عاقبت انديش آمد
با قد همچو خدنگ از دل من بيرون آي
که مرا تير بلا بر جگر ريش آمد
چشم بر هم مزن و هر طرف از ناز مبين
که بريش دلم از هر مژه صد نيش آمد
حال خود را چو بحال دگران سنجيدم
کمترين درد من از درد همه بيش آمد
روز بگذشت، هلالي، شب هجران برسيد
وه! چه روز سيهست اين که مرا پيش آمد!