افروخت رنگت از مي و دلها کباب شد
روي تو ماه بود، کنون آفتاب شد
گفتم: بدور عشق تو سازم سراي عيش
غم خانه اي، که داشتم، آن هم خراب شد
اين آه گرم بي سببي نيست دم بدم
يا سينه سوخت، يا دل سوزان کباب شد
ناصح زبان گشاد که: تسکين دهد مرا
نام تو برد و موجب صد اضطراب شد
خوناب ديده اين همه داني که از کجاست؟
خوني که بود، در دل غمديده، آب شد
هر جا که هست روي تو، در پيش چشم ماست
کس در ميان ما نتواند حجاب شد
فارغ نشسته بود هلالي بکوي زهد
ناگه لب تو ديد و خراب شراب شد