آب حيات حسنت گل برگ تر ندارد
طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد
اي ديده، تيز منگر در روي نازک او
کز غايت لطافت تاب نظر ندارد
در هر گذر که باشي، نتوان گذشتن از تو
آري، چو جاني و کس از جان گذر ندارد
سگ را بخون آهو رخصت مده، که مسکين
از رشک چشم مستت خون در جگر ندارد
در عشق تو هلالي از ترک سر بسر شد
ديوانه است و عاشق، پرواي سر ندارد