روز من شب شد و آن ماه براهي نگذشت
اين چه عمريست که سالي شد و ماهي نگذشت؟
ذوق آن جلوه مرا کشت، که وي از سر ناز
آمد و گاه گذشت از من و گاهي نگذشت
عمر بگذشت و همان روز سيه در پيشست
در همه عمر چنين روز سياهي نگذشت
قصه شهر دل و لشکر اندوه مپرس
که از آن عرصه باين ظلم سياهي نگذشت
نگذشت آن مه و زارست هلالي برهش
حال درويش خرابست که شاهي نگذشت