شماره ٦٩: برخيز، تا نهيم سر خود بپاي دوست

برخيز، تا نهيم سر خود بپاي دوست
جان را فدا کنيم، که صد جان فداي دوست
در دوستي ملاحظه مرگ و زيست نيست
دشمن به از کسي، که نميرد براي دوست
حاشا! که غير دوست کند جا بچشم من
ديدن نميتوان دگري را بجاي دوست
از دوست، هر جفا که رسد، جاي منتست
زيرا که نيست هيچ وفا چون جفاي دوست
با دوست آشنا شده، بيگانه ام ز خلق
تا آشناي من نشود آشناي دوست
در حلقه سگان درش مي روم، که باز
احباب صف زنند بگرد سراي دوست
دست دعا گشاد هلالي بدرگهت
يعني: بدست نيست مرا جز دعاي دوست