دلهاي مردمان بنشاط جهان خوشست
در دل مرا غميست، که خاطر بآن خوشست
چون نيست خوشدل از تن زارم سگ درش
سگ بهتر از کسي، که باين استخوان خوشست
خوش نيست چشم مردم بيگانه جاي يار
چون يار من پريست ز مردم نهان خوشست
از درد ناله کردم و درمان من نکرد
گويا دلش بدرد من ناتوان خوشست
سلطان ملک هستي باشد خيال دوست
اين سلطنت بکشور ما جاودان خوشست
ناصح، عمارت دل ويران ما مکن
بگذار تا خراب شود، کان چنان خوشست
بر آستان يار هلالي نهاد سر
او را سر نياز برين آستان خوشست