چيست پيراهن آن دلبر شيرين حرکات؟
همچو سرچشمه خضرست و بدن آب حيات
اين چه قدست و چه رفتار و چه شيرين حرکات؟
گوييا موج زنان مي گذرد آب حيات
گر بياد لب او زهر دهندم که: بنوش
تلخي زهر ز هر در دهدم ذوق نبات
اين چه ماهيست که در کلبه تاريک منست؟
آب حيوان نتوان يافت چنين در ظلمات
بسکه از ناله دلم دوش قيامت مي کرد
عرصه کوي ترا ساخت زمين عرصات
چند گويي ز سر ناز که: جان ده بوفا؟
جان من، کار دگر نيست مرا غير وفات
رحم بر عاشق درويش ندارند بتان
وه! که در مذهب اين سنگدلان نيست زکات!
ماند بيچاره هلالي بکمند تو اسير
اين محالست که او را بود امکان نجات