من همچو گلزار ارم، گل گل ترا رخسارها
وز آرزوي هر گلي در سينه دارم خارها
گر بي تو بگشايم نظر بر جانب گلزارها
از خار در چشمم فتد گلها و از گل خارها
دي خوب بودي در نظر، امروز از آن هم خوب تر
خوبند خوبان دگر، اما نه اين مقدارها
تو با قد افراخته، ره سوي باغ انداخته
سرو از خجالت ساخته جا در پس ديوارها
مصر ملاحت جاي تو، در چار سو غوغاي تو
تو يوسف و سوداي تو سود همه بازارها
سر در رهت بنهاده ام، دل در هوايت داده ام
من تازه کار افتاده ام، کار منست اين کارها
هر دم بجست و جوي تو صد بار آيم سوي تو
هر بار پيش روي تو خواهم که ميرم بارها
من، همچو چنگ از عربده، در سينه صد ناخن زده
صد ناله زار آمده، از هر رگم چون تارها
مي نوش بر طرف چمن، نظاره کن بر ياسمن
تا من بکام خويشتن بينم در آن رخسارها
اي محرم راز نهان، در پند من مگشا زبان
کز نام و ناموس جهان، دارد هلالي عارها