چند ناديده کني؟ آه! چه ديدي از ما؟
نشنوي زاري ما، وه! چه شنيدي از ما؟
آخر، اي آهوي مشکين، چه خطا رفت که تو
با همه انس گرفتي و رميدي از ما؟
حيف باشد که چو گل بر کف هر خار نهي
دامني را، که بصد ناز کشيدي از ما
کام جان راست ببازار غمت صد تلخي
که بيک عشوه شيرين نخريدي از ما
بود مقصود تو آزردن ما، شکر خدا
که بمقصود دل خويش رسيدي از ما
اينک اين جان ستم ديده که ميخواست دلت
اينک آن دل که بجان مي طلبيدي از ما
ما بمهرت، چو هلالي، دل و جان را بستيم
تو بشمشير جفا مهر بريدي از ما