ديديديم ز ياران وفادار بسي را
ليکن چو سگان تو نديديم کسي را
قطع هوس و ترک هوي کن، که درين راه
چندان اثري نيست هوي و هوسي را
فرياد! که فرياد کشيديم و نديديم
در باديه عشق تو فريادرسي را
تا از لب شيرين مگسان کام گرفتند
گيرند به از خيل ملايک مگسي را
گر از نظر افتاد رقيبت عجبي نيست
در ديده خود ره نتوان داد خسي را
پيش سگش اين آه و فغان چيست هلالي؟
از خود مکن آزرده چنين هم نفسي را