يار ما هرگز نيازارد دل اغيار را
گل سراسر آتشست، اما نسوزد خار را
ديگر از بي طاقتي خواهم گريبان چاک زد
چند پوشم سينه ريش و دل افگار را؟
بر من آزرده رحمي کن، خدا را، اي طبيب
مرهمي نه، کز دلم بيرون برد آزار را
باغ حسنت تازه شد از ديده گريان من
چشم من آب دگر داد آن گل رخسار را
روز هجر از خاطرم انديشه وصلت نرفت
آرزوي صحت از دل کي رود بيمار را؟
حال خود گفتي: بگو، بسيار و اندک هرچه هست
صبر اندک را بگويم، يا غم بسيار را؟
ديدن ديدار جانان دولتي باشد عظيم
از خدا خواهد هلالي دولت ديدار را