من کيستم تا هر زمان پيش نظر بينم ترا؟
گاهي گذر کن سوي من، تا در گذر بينم ترا
افتاده بر خاک درت، خوش آنکه آيي بر سرم
تو زير پا بيني و من بالاي سر بينم ترا
يک بار بينم روي تو دل را چه سان تسکين دهم؟
تسکين نيابد، جان من، صد بار اگر بينم ترا
از ديدنت بيخود شدم، بنشين ببالينم دمي
تا چشم خود بگشايم و بار دگر بينم ترا
گفتي که: هر کس يک نظر بيند مرا جان ميدهد
من هم بجان در خدمتم، گر يک نظر بينم ترا
صد بار آيم سوي تو، تا آشنا گردي بمن
هر بار از بار دگر بيگانه تر بينم ترا
تا کي هلالي را چنين زين ماه ميداري جدا؟
يارب! که اي چرخ فلک، زير و زبر بينم ترا