ترک ياري کردي و من هم چنان يارم ترا
دشمن جاني و از جان دوست تر دارم ترا
گر بصد خار جفا آزرده سازي خاطرم
خاطر نازک ببرگ گل نيازارم ترا
قصد جان کردي که يعني: دست کوته کن ز من
جان بکف بگذارم و از دست نگذارم ترا
گر برون آرند جانم را ز خلوتگاه دل
نيست ممکن، جان من، کز دل برون آرم ترا
يک دو روزي صبر کن، اي جان بر لب آمده
زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم ترا
اين چنين کز صوت مطرب بزم عيشم پر صداست
مشکل آگاهي رسد از ناله زارم ترا
گفته اي: خواهم هلالي را بکام دشمنان
اين سزاي من که با خود دوست ميدارم ترا