ز روي مهر اگر روزي ببيني يک دو شيدا را
بماهم گوشه چشمي، که شيدا کرده اي ما را
بهر جا پا نهي آنجا نهم صد بار چشم خود
چه باشد؟ آه! اگر يک باره بر چشمم نهي پا را
مرا گر در تمناي تو آيد صد بلا بر سر
ز سر بيرون نخواهم کرد هرگز اين تمنا را
چو در بازار حسن از يک طرف پيدا شدي، ناگه
خريداران يوسف برطرف کردند سودا را
شنيدم اين که: فردا ماه من عزم سفر دارد
بميرم کاش امروزت، نبينم روي فردا را
هلالي را بيک ديدن غلام خويشتن کردي
عجب بيناييي کردي، بنازم چشم بينا را