غزل

چه شود اگر که بري ز دل همه دردهاي نهانيم
به کرشمه هاي نهاني و به تفقدات زبانيم
نه به ناز تکيه کند گلي نه به ناله دلشده بلبلي
تو اگر به طرف چمن دمي بنشيني و بنشانيم
ز غم تو خون دل ناتوان، ز جفات رفته ز تن توان
به لب است جان و تو هر زمان، ستمي ز نو برسانيم
ز سحاب لطف تو گر نمي، برسد به نخل اميد من
نه طمع ز ابر بهاري و نه زيان ز باد خزانيم
بودم چو رشحه دلي غمين، الم و فراق تو در کمين
نشوي به درد و الم قرين، گر از اين الم برهانيم