سپهر مجد و خورشيد سماحت اختر عزت
نظام عالم و دستور گيتي آصف دوران
جناب صاحب اعظم خديو افخم اکرم
ربيع گلشن عالم بهار عالم امکان
جهانگير و جهانبخش و جهاندار و جهان داور
که گردونش نپيچد گردن از حکم و سر از فرمان
جوانمرد و جوانبخت و جوان طبع و جوان دولت
که در ايام او نو شد جهان و تازه شد کيهان
به دست و کلک او نازند ملک و دين بود آري
قوام دين و ملت اين نظام ملک و دولت آن
گرش خلق جهان جان جهان گويند مي شايد
که آمد عالم فرسوده را بر تن ز عدلش جان
کهن گلدسته قم را که ويران بود بنيادش
مجدد شد به حکم او اساس و تازه شد بنيان
تعالي الله زهي گلدسته زيبا که پنداري
به هم بر بسته از گل دسته دهقان اين بستان
بود مقري بر اوجش با سروش چرخ هم نغمه
مؤذن بر فرازش با خروش عرش همدستان
به گلبانگ بلند آوازه انصاف و جود او
به شرق و غرب ازين گلدسته خواهد رفت جاويدان
غرض چون نو شد اين گلدسته زيبا و رفت از وي
سوي عرش برين بانگ مؤذن هاي خوش الحان
دبير خامه هاتف پي تاريخ اتمامش
رقم زد: شد ز حکم آصف اين گلدسته آبادان