خان ذيجاه فلک مرتبه عبدالرزاق
آستان برترش از ذروه کيوان بنگر
چرخ و انجم همه را بر درش از بخت بلند
تابع حکم ببين بنده فرمان بنگر
شير با صولتش آيد به نظر گربه زال
گرگ را با سخطش چون سگ چوپان بنگر
درگهش قبله ارباب حوائج شب و روز
آستانش کنف گبر و مسلمان بنگر
دل و دستش که از آن بحر و ازين کان خجل است
منبع جود ببين معدن احسان بنگر
هر که از بهر اميديش به دامان زد دست
در زمان نقد تمناش به دامان بنگر
خانه اي ساخت ز گلزار ارم کز رفعت
عقل را مانده در آن واله و حيران بنگر
چرخ بالد اگر از رفعت خود گو اينک
سر بر ايوان زحل سوده دو ايوان بنگر
آب حيوان که خضر در ظلماتش مي جست
گو بيا ظاهر و پيداش به کاشان بنگر
جدولي بين و در آن صف زده سي فواره
همه را بر ورق نقره درافشان بنگر
در ميان جدولي از آب خضر مالامال
وز دو جانب دو تر و تازه گلستان بنگر
از نسيم سحرش رايحه روح شنو
وز زلال شمرش خاصيت جان بنگر
بس که مي بالد ازين طرفه بنا کاشان را
سرهم چشمي شيراز و صفاهان بنگر
يافت چون زينت اتمام ز نظارگيان
اين همي گفت به آن اين بگذار آن بنگر
پير عقل از پي تاريخ به هاتف گفتا
که به گلزار ارم چشمه حيوان بنگر