اي ز پي طبل شکم همچو ناي
جمله گلو گشته ز سر تا به پاي
کار تو از هر چه تصور کني
نيست بجز آنکه شکم پر کني
حرص تو لقمه نه به انصاف زد
دايه تو را بهر شکم ناف زد
چند کشي رنج شکم از گزاف
گر نزدت دايه بدين شيوه ناف
ساز چو نافه شکم خويش خشک
بو که دمد از نفست بوي مشک
نکهت روزه ز لب روزه دار
به بود از نافه مشک تتار
معده معد کرده پي نان و آب
کي شود از قوت روان بهره ياب
باطنت از نفس و هوا ممتلي
چون رسدت لذت «الصوم لي »
هر چه بدان شرع بشارت ده است
از همه حرف «انا اجزي به » است
شعله دوزخ چو شود تيغ زن
يا شررش ناوک خذلان فکن
روزه گرد آمده در دفترت
چون سپر نور کشد در برت
حرص و شره دوزخ پر آتش است
مهر زدن بر در دوزخ خوش است
روزه بود مهر زدن بر درش
مهر بزن تا برهي از شرش
چون خر کناس ز بس ناخوشي
خوي گرفتي به نجاست کشي
با من از اين نکته چه باشي درشت
تو به شکم مي کشي و او به پشت
ماه نو روزه ببين از افق
کابروي حور است ز نيلي تتق
مي کند ايما که لب از بهر ما
مهر کن اي مهر لبت مهر ما
لب چو ببندي ز طعام و شراب
در حرم مات شود فتح باب
طرفه کليدي که درين تنگناي
هاويه بند آمد و جنت گشاي
سيصد و شصت است تو را روز سال
بيش ز کم خواري يکي سي منال
گرز تو يابد يک ازين سي شکست
حلق ز کفارتت افتد به شصت
کرده قضا دين تو را غارت است
کت ز ادا روي به کفارت است
گرسنگي طعمه خوان رضاست
تشنه لبي شربت جام صفاست
روزه خاصان نه همين است و بس
بلکه بريدن بود از هر هوس
هر چه نبايد که بجويي مجوي
هر چه نشايد که بگويي مگوي
چشم مکن باز به ناديدني
گوش بپرداز ز نشنيدني
دست ميالاي به شغل دغل
پاي مفرساي به راه امل
علم و عمل را ز ريا پاک کن
بلکه دل از غير خدا پاک کن
نيست تو را قبله دين جز خداي
هيچ مدان هيچ مبين جز خداي
هر چه نه ذکر وي ازان دم ببند
وانچه پسندش نبود کم پسند
وايه نفس است جز او هر چه هست
واي تو گر زان نکشي باز دست
جستن آن وايه ز بي مايگيست
مايه اقبال تو بي وايگيست
نفس و هوا گر شرفي داشتي
اهل دلش کي به تو بگذاشتي
در دل و جان تخم دگر کاشتند
لاجرم آن را به تو بگذاشتند