چون شه از پند سلامان شد خموش
شد حکيم اندر نصيحت سخت کوش
گفت کاي نوباوه باغ کهن
آخرين نقش بديع کلک کن
حرفخوان دفتر هفت و چهار
خط شناس صفحه ليل و نهار
خازن گنجينه آدم تويي
نسخه مجموعه عالم تويي
قدر خود بشناس و مشمر سرسري
خويش را کز هر چه گويم برتري
آن که دست قدرتش خاکت سرشت
حرف حکمت در دل پاکت نوشت
پاک کن از نقش صورت سينه را
روي در معني کن آن آيينه را
تا شود گنج معاني سينه ات
غرق نور معرفت آيينه ات
چشم خويش از طلعت شاهد بپوش
بيش ازين در صحبت شاهد مکوش
چيست شاهد صورتي پر عار و عيب
از هوس ني دامنش پاک و نه جيب
بر چنين آلودگي مفتون مشو
وز حريم عافيت بيرون مشو
نطفه در تن مايه بخش جان توست
قوت اعضا قوت ارکان توست
اي ز شهوت با تن و جان در ستيز
گوش دارش خواهي و خواهي بريز
بودي از آغاز عالي مرتبه
بر فراز چرخ بودت کوکبه
شهوت نفست به زير انداخته
در حضيض خاک بندت ساخته