چون سلامان مايل ابسال شد
طالع ابسال فرخ فال شد
يافت آن مهر قديم او نوي
شد بدو پيوند اميدش قوي
فرصتي مي جست تا بيگاه و گاه
يابد اندر خلوت آن ماه راه
کام دل از لعل او حاصل کند
جان شيرين با لبش واصل کند
تا شبي سويش به خلوت راه يافت
نقد جان بر دست پيش او شتافت
همچو سايه زير پاي او فتاد
وز تواضع رو به پاي او نهاد
شه سلامان نيز با صد عز و ناز
کرد دست مرحمت سويش دراز
چون قبا تنگ اندر آغوشش گرفت
کام جان از چشمه نوشش گرفت
هر دو را از بوسه شد آغاز کار
زانکه بوس آمد قلاووز کنار
بس که مي سودند با هم لب به لب
شد لبالب هر دو را جام طرب
گر چه لبهاشان به هم بسيار سود
ماند باقي آنچه اصل کار بود
بهر سودايي که در سر داشتند
پرده شرم از ميان برداشتند
شد گشاده در ميان بندي که بود
سخت تر شد ميل پيوندي که بود
داشت شکر آن يکي شير اين دگر
شد به هم آميخته شير و شکر
کام جان پر شير و شکر بودشان
تا شکر خواب سحر بربودشان