حکايت بر سبيل تمثيل

يک منک گوشت داد خواجه به زن
کش بپز زود بهر طعمه من
گوشت را زن کباب کرد و بخورد
خواجه چون گشت خواست عذر آورد
که هنوز آن ز ديگ بيرون بود
که کمين کرد گربه و بربود
خواجه سنجيد گربه را في الحال
نامد افزون ز گوشت يک مثقال
زد به صد غصه دست بر زانو
کرد با زن عتاب کاي بانو
گربه بي شک چو گوشت يک من بود
گوشت يک من دگر بر آن افزود
نيست اين نکته پيش من روشن
که تواند شدن دو من يک من
اگر اين گربه است گوشت کجاست
وگر اين گوشت شکل گربه چراست