اشارت به تقسيم محبت به ذاتي و صفاتي و افعالي و آثاري

يا بود عشق منتشي از ذات
يا بود منبعث ز حسن صفات
يا ز افعال يا ز آثارش
مي شمر منحصر درين چارش
عشق ذات آن بود که باشد دل
سوي حق خالي از غرض مايل
باز يابد ز خويشتن طلبي
که نباشد معينش سببي
کششي خيزد از درونه جان
که عبارت ازان کشش نتوان
هم عبارت ازان بود کوتاه
هم اشارت در آن بود گمراه
گر بپرسي که کيست محبوبيت
زين تک و پوي چيست مطلوبت
خوابت از چشم اشکبار که برد
صبرت از جان بيقرار که برد
رو به ره داشت جان آگاهت
چون فتادي ز ره که زد راهت
در جواب سؤال ماند لال
دم نيارد زد از حقيقت حال
هر چه بر خاطرش شود ظاهر
باشد از حسب حال او قاصر