هر که را عقل خرده بين باشد
پيش وي اين سخن يقين باشد
کاسمان و زمين و هر چه در او
باشد از جسم و جان چه کهنه چه نو
نيست آن را ز صانعي چاره
که بود فيض بخش همواره
خانه بي صنع خانه ساز که ديد
نقش بي دست خامه زن که شنيد
هر چه آورده سوي هستي پي
يافته هستي و بقا از وي
نه عرض ذات او و ني جوهر
هر چه بندي خيال ازان برتر
همه محتاج او نشيب و فراز
و او مبرا ز احتياج و نياز
اول او بود و کاينات نبود
يافت زو جمله کاينات وجود
آخر او ماند و نماند کس
کنه او را جز او نداند کس
از همه در صفات و ذات جدا
ليس شي ء کمثله ابدا