در تاريخ بناي گرمابه

طواف درگه پير حقيقت
اجازت نيست بي غسل طريقت
اگر ره بايدت در خلوت خاص
بپرس اول ره حمام اخلاص
معاذاله زهي فرخنده حمام
که آبش هست آب روي ايام
از آن فايض به خلوتخانه گل
هوايي چون هواي خلوت دل
به تحت الارض خورشيد جهان سوز
به گلخن تابي او شب کند روز
درونش را به چشم پاک بينان
صفاي خاطر خلوت نشينان
برونش را براي تربيت روح
به هر جانب در سد فيض مفتوح
در فيضش به روي کس نبسته
در او وارستگان صف صف نشسته
چه در بيرون در ماندي دورن آي
بنه در مسلخ وارستگي پاي
گذر بر صفه پاک اعتقادي
نشين بر فرش عجز و نامرادي
کمر بند امل را عقده کن سست
ميان آز بگشا چابک و چست
گشا بند قباي خود نمايي
برون آ از لباس خود ستايي
بنه از سر کلاه عجب و پندار
ميارا تن به جبه ، سر به دستار
علايق از ميان نه بر کرانه
بزن لنگ تجرد عاشقانه
برون آ از صف بالا نشينان
برو تا خلوت تنها نشينان
بريز آبي ز آب چشم نمناک
و گر آلايشي داري بشو پاک
چو خود را شستي از لوح مناهي
ز آب گريه هاي عذر خواهي
قدم در مجمع اهل صفا نه
براي خويشتن جاني صفا ده
گروهي بين همه از خويشتن عور
ز خود کرده لباس عاريت دور
همه از جبه و دستار عاري
برهنه از رسوم اعتباري
نشين و آب گرم گريه پيش آر
تو هم آبي به روي کار خويش آر
به سنگ ترک کن پاي طلب پاک
ز چنگ قيدهاي عالم خاک
توجه کن به دلاک هدايت
که آيد بر سر کار عنايت
کشد بر سنگ رحمت پاکي جود
تراشد موي قيد بود و نابود
بنا چون مي شد اين حمام دلکش
که آبش آشتي دارد به آتش
تفکر از پي تاريخ آن رفت
پي حمام نقلش بر زبان رفت
چو خواهي سال اتمامش بداني
بگويم تا بداني چون بخواني
چو با فيض است و زو نبود جدا فيض
طلب تاريخش از حمام با فيض