مقالت پانزدهم در نکوهش رشگبران

هر نفس اين پرده چابک رقيب
بازين از پرده برآرد غريب
نطع پر از زخمه و رقاص نه
بحر پر از گوهر و غواص نه
از درم و دولت و از تاج و تيغ
نيست دريغ ار تو نخواهي دريغ
گر رسدت دل به دم جبرئيل
نيست قضا ممسک و قدرت بخيل
زان بنه چندانکه بري ديگرست
دخل وي از خرج تو افزون ترست
پاي درين ره نه و رفتار بين
حلقه اين در زن و گفتار بين
سنگش ياقوت و گيا کيمياست
گر نشناسي تو غرامت کراست
دست تصرف قلم اينجا شکست
کين همه اسرار درين پرده هست
هردم از اين باغ بري ميرسد
نغزتر از نغزتري ميرسد
رشته جانها که درين گوهرست
مرسله از مرسله زيباترست
راه روان کز پس يکديگرند
طايفه از طايفه زيرک ترند
عقل شرف جز به معاني نداد
قدر به پيري و جواني نداد
سنگ شنيدم که چو گردد کهن
لعل شود مختلفست اين سخن
هرچه کهن تر بترند اين گروه
هيچ نه جز بانگ چو بانوي کوه
آنکه ترا ديده بود شيرخوار
شير تو زهريش بود ناگوار
در کهن انصاف توان کم بود
پير هواخواه جوان کم بود
گل که نو آمد همه راحت دروست
خار کهن شد که جراحت دروست
از نوي انگور بود توتيا
وز کهني مار شود اژدها
عقل که شد کاسه سر جاي او
مغز کهن نيست پذيراي او
آنکه رصد نامه اختر گرفت
حکم ز تقويم کهن برگرفت
پير سگاني که چو شير ابخرند
گرگ صفت ناف غزالان درند
گر کنم انديشه ز گرگان پير
يوسفيم بين و به من برمگير
زخم تنک زخمه پيران خوشست
آب جواني چه کنم کاتشست
گرچه جواني همه فرزانگيست
هم نه يکي شاخ ز ديوانگيست؟
ياسمني چند که بيدي کنند
دعوي هندو به سپيدي کنند
منکه چو گل گنج فشاني کنم
دعوي پيري به جواني کنم
خود منشي کار خلق کردنست
خصمي خود ياري حق کردنست
آن مه نو را که تو ديدي هلال
بدر نهش نام چو گيرد کمال
نخل چو بر پايه بالا رسد
دست چنان کش که به خرما رسد
دانه که طرحست فرا گوشه اي
دانه مخوانش چو شود خوشه اي
حوضه که دريا شود از آب جوي
تا بهمان چشم نبيني دروي
شب چو ببست آنهمه چشم از سحر
روز درو ديد به چشمي دگر
دشمني دانا که پي جان بود
بهتر از آن دوست که نادان بود
ني منگر کز چه گيا ميرسد
در شکرش بين که کجا ميرسد
دل به هنر ده نه به دعوي پرست
صيد هنر باش به هرجا که هست
آب صدف گرچه فراوان بود
در ز يکي قطره باران بود
بسکه ببايد دل و جان تافتن
تا گهري تاج نشان يافتن
هر علمي را که قضا نو کند
حفظ تو بايد که روا رو کند
بر نشکستند هنوز اين رباط
در ننوشتند هنوز اين بساط
محتسب صنع مشو زينهار
تا نخوري دره ابليس وار
هرکه نه بر حکم وي اقرار کرد
چرخ سرش در سر انکار کرد