ارسطوي روشندل هوشمند
ثنا گفت بر تاجدار بلند
که دايم به دانش گراينده باش
در بستگي را گشاينده باش
به نيروي داد آفرين شاد زي
ز بندي که نگشايد آزاد زي
چو فرمان چنين آمد از شهريار
کز آغاز هستي نمايم شمار
نخستين يکي جنبشي بود فرد
بجنبيد چندانکه جنبش دو کرد
چون آن هردو جنبش به يک جا فتاد
ز هر جنبشي جنبشي نو بزاد
بجز آنکه آن جنبشي فرد بود
سه جنبش به يکجاي در خورد بود
سه خط زان سه جنبش پديدار شد
سه دوري در آن خط گرفتار شد
چو گشت آن سه دوري ز مرکز عيان
تنومند شد جوهري درميان
چو آن جوهر آمد برون از نورد
خرد نام او جسم جنبنده کرد
در آن جسم جنبنده نامد قرار
همي بود جنبان بسي روزگار
از آن جسم چندانکه تابنده بود
به بالاي مرکز شتابنده بود
چو گردنده گشت آنچه بالا دويد
سکونت گرفت آنچه زير آرميد
از آن جسم گردنده تابناک
روان شد سپهر درفشان پاک
زميلي که بر مرکز خويش ديد
سوي دايره ميل خود پيش ديد
به آن ميل کاول گراينده بود
همه ساله جنبش نماينده بود
چو پرگار اول چنان بست بند
کزو سازور شد سپهر بلند
ز گشت سپهر آتش آمد پديد
که آتش ز نيروي گردش دميد
ز نيروي آتش هوائي گشاد
که مانند او گرم دارد نهاد
به تري گراينده شد گوهرش
که گردندگي دور بود از برش
چکيد از هوا تريي در مغاک
پديد آمد آبي خوش و نغز و پاک
چو آسوده گشت آب و دردي نشست
از آن درد پيدا شد اين خاک پست
چو هر چار جوهر به امر خداي
گرفتند بر مرکز خويش جاي
مزاج همه در هم آميختند
وز او رستنيها برانگيختند
وزآن رستنيهاي پرداخته
ز هر گونه شد جانور ساخته
به اندازه عقل نسبت شناس
از اين بيش نتوان نمودن قياس