جنگ دوم اسکندر با روسيان

دگر روز کاين ساقي صبح خيز
زمي کرد بر خاک ياقوت ريز
دو لشگر چو درياي آتش دمان
گشادند باز از کمينها کمان
دگر باره در کارزار آمدند
به شير افکني در شکار آمدند
دراي جگر تاب و فرياد زنگ
ز سر مغز مي برد و از روي رنگ
همان کوس روئين و گرگينه چرم
نه دل بلکه پولاد را کرد نرم
زمين را ز شورش بر افتاد بيخ
فکند آسمان نعل و خورشيد ميخ
برون رفت از ايلاقيان سرکشي
سواري شتابنده چون آتشي
ز سر تا قدم زير آهن نهان
به سختي و آهن دلي چون جهان
مبارز طلب کرد چون پيل مست
کسي کامد از پاي پيلان نرست
دليران از و بد دلي يافتند
سر از پنجه شير برتافتند
پس از ساعتي تند شيري سياه
برون آمد از پره قلب گاه
بر اسبي بخاري به بالاي پيل
خروشان و جوشانتر از رود نيل
به ايلاقي اهرمن روي گفت
که آمد برون آفتاب از نهفت
منم جام بر دست چون ساقيان
نه از باده از خون ايلاقيان
نگفت اين و بر مرکب افشرد ران
برافراخت بازو به گرز گران
ز کوپال آن پيل جنگ آزماي
درآمد سر پيل پيکر ز پاي
شد ايلاقي از گرز پولاد پست
ز طوفان خونش زمين گشت مست
سواري سرافرازتر زان گروه
بران کوهکن راند مانند کوه
به زخمي دگر با زمين پست شد
چنين چند گردنکش از دست شد
سرانجام کار آن سر انداختن
غروريش داد از سر افراختن
ز پولاد در عان الماس تيغ
بسي کشت و هم کشته شد اي دريغ
ز پيشين گهان تا نمازي دگر
به ميدان نشد رزمسازي دگر
دگر باره خون در جگر جوش زد
قضا را قدر بر بناگوش زد
ز روسي سواري درآمد چوپيل
رخي چون به قم چشمهائي چو نيل
برون خواست از روميان هم نبرد
همي کرد مردمي همي کشت مرد
بدين گونه خيلي به خون در کشيد
تني چند را جان ز تن برکشيد
ز بس کشتن مرد جنگ آزماي
نيامد کسيرا سوي جنگ راي
چو روسي به رومي چنان دست يافت
ز کوپال خود پيل را پست يافت
همي گشت پولاد هندي به مشت
تني چند رومي و چيني بکشت
چو بالاي نيزه درازي گرفت
دران معرکه نيزه بازي گرفت
ز پهلوي لشگرگه شهريار
برون راند مرکب يکي شهسوار
نه اسبي عقابي برانگيخته
نه تيغي نهنگي درآويخته
حرير تنش در کژاکند زرد
کلاهي ز پولاد چون لاجورد
به ميدان درآمد چو عفريت مست
يکي حربه چار پهلو به دست
طريدي برآورد و با روس گفت
که خواهي همين لحظه در خاک خفت
زريوند مازندراني منم
که بازي بود جنگ اهريمنم
چو روسي درو ديد و در پيکرش
ز صفرا به گشتن درآمد سرش
شد آگه که در گشت ناورد او
نباشد چو او مرد و هم مرد او
عنان سوي لشگرگه خويش داد
هزيمت همي رفت چون تندباد
رها کرد حربه سوار دلير
پس پشت آن پشت بر کرده شير
گريزنده را حربه خاريد پشت
برون شد ز سينه سنان چار مشت
ز تيزي که شد مرکب بادپاي
رساند آن تن سفته را باز جاي
چو ديدند کان اژدهاي نبرد
صليبي کند صلب مردان مرد
بر او خويش و بيگانه بشتافتند
صليبي شده کشته اي يافتند
عنانها فرو بسته شد پيش و پس
ز پرطاس روسي نجنبيد کس
چو لشگر شد از صبر کردن ستوه
برون رفت روسي چو يکباره کوه
ز خويشان قنطال کوپال نام
گو پيلتن کرد بر وي خرام
دو شمشير زن درهم آويختند
ز هر سوي شمشيري انگيختند
سرانجام کوشش زريوند گرد
به يک زخم جان ستيزنده برد
چنين تاز روسان گردن گراي
درآورد هفتاد تن را ز پاي
برآشفت قنطال از آن شير تند
که پاي سپه ديد ازان کار کند
بپوشيد جوشن برافراخت ترگ
چو سروي که تيغش بود بار و برگ
درآمد به زين چون يکي اژدها
سر بارگي کرد بر وي رها
زريوند چون ديد کامد هژبر
بغريد مانند غرنده ابر
کشيدند بر يکدگر تيغ تيز
ز گرمي شده چون فلک گرم خيز
دو پره چو پرگار مرکز نورد
يکي دير جنبش يکي زود گرد
بسي گرد برگرد تاختند
بسي زخم چون آتش انداختند
نمي شد يکي بر يکي کامگار
ز پيشين درآمد به شب کارزار
هم آخر يکي تيغ زد شاه روس
بر آن مرد آراسته چون عروس
درآوردش از زين زر سوي خاک
برآورد از آن شير شرزه هلاک
کشنده چو بر خصم خود کام يافت
به شادي سوي لشگر خود شتافت
جهاندار ازان کار شد تنگدل
که سالار گيلي درآمد به گل
بفرمود بر ساختن کار او
به شرطي که باشد سزاوار او