در آمد باربد چون بلبل مست
گرفته بربطي چون آب در دست
ز صد دستان که او را بود در ساز
گزيده کرد سي لحن خوش آواز
ز بي لحني بدان سي لحن چون نوش
گهي دل دادي و گه بستدي هوش
ببربط چون سر زخمه در آورد
ز رود خشک بانک تر در آورد
چو کردي باغ شيرين را شکربار
درخت تلخ را شيرين شدي بار
نواهائي بدينسان رامش انگيز
همي زد باربد در پرده تيز
بگفت باربد کز بار به گفت
زبان خسروش صدبار زه گفت
چنان بد رسم آن بدر منور
که بر هر زه بدادي بدره زر
به هر پرده که او بنواخت آن روز
ملک گنجي دگر پرداخت آن روز
به هر پرده که او بر زد نوائي
ملک دادش پر از گوهر قبائي
زهي لفظي که گر بر تنگ دستي
زهي گفتي زهي زرين به دستي
درين دوران گرت زين به پسندند
زهي پشمين به گردن وانه بندند
ز عالي همتي گردن برافراز
طناب هرزه از گردن بينداز
به خرسندي طمع را ديده بر دوز
ز چون من قطره دريائي در آموز
که چندين گنج بخشيدم به شاهي
وز آن خرمن نجستم برگ کاهي
به برگي سخن را راست کردم
نه او داد و نه من درخواست کردم
مرا اين بس که پر کردم جهان را
ولي نعمت شدم دريا و کان را
نظامي گر زه زرين بسي هست
زه تو زهد شد مگذارش از دست
بدين زه گر گريبان را طرازي
کني بر گردنان گردن فرازي