شماره ٢٧٧

اي خواجه، تو را در دل اگر هست صفائي
بر هستي آن چونکه تو را نيست ضيائي؟
ور باطنت از نور يقين هست منور
بر ظاهر آن چونکه تو را نيست گوائي؟
آري چو بود ظاهر تحقيق، ز تلبيس
پيدا شود او، همچو صوابي ز خطائي
در وصف چو خيري نبود خلق پرستي
در صيد چو بازي نبود جوجه ربائي