شماره ٢٦٨

چنين زرد و نوان مانند نالي
نکرده ستم غم دلبر غزالي
نه آنم من که خنبانيد يارد
مرا هجران بدري چون هلالي
نه ماليده است زير پا چو خوسته
مرا چون جاهلان را آز مالي
غم خوبان و آز مال دنيا
کجا باشد همال بي همالي؟
همه شب گرد چشم من نگردد
ز خيل خواب و آرامش خيالي
همي تابد ز چرخ سبز عيوق
چو ز آتش بر صحيفه ي آب خالي
ثريا همچو بگسسته جميلي
هلال ايدون چو خميده خلالي
شب تيره ستاره گرد او در
چو حورانند گرد زشت زالي
مرا تا صبح بشکافد دل شب
نيابد دل ز رنج آرام و هالي
درخشد روي صبح از مغرب شب
منور همچو صدقي ز افتعالي
نيابد آنگهي عقل مدبر
از اينجا در طريق دين مثالي
ز نور صبح مر شب را ببيند
گريزنده چو ز ايماني ضلالي
ضلالت عزت ايمان نيابد
چو زري کي بود هرگز سفالي؟
اگرچه شب بپوشد روي صورت
نگردد صورت از حالي به حالي
جمال و زيب زيبا کم نگردد
اگر چندش بپوشي در جوالي
نباشد خوار هرگز مرد دانا
بدان که ش خوار دارد بدخصالي
گر اجلالش کندشايد، وگرنه
نجويد برتر از حکمت جلالي
نباشد چون امير و شاه و خان را
حکيمان را به مال اندر جمالي
جواب سايل شاهان بگويد
تگيني يا طغاني يا ينالي
وليکن عاجز و خامش بماند
چو از چون و چرا باشد سؤالي
ايا گردنت بسته بر در شاه
ضياعي يا عقاري يا عقالي
کمالت کو؟ کمال اندر کمال است
سوي دانا به از مالي کمالي
نه آن داناست کز محراب و منبر
همي گويد گزافه قال قالي
اگر نادان بگيرد جاي دانا
به هرحالي نباشد جز محالي
نه بيش از شير باشد گرچه باشد
درنده پيش شير اندر شگالي
بدادم ناصبي را پاسخ حق
نخواهم کرد زين بيش احتمالي
چو دشمن دشمني را کرد پيدا
نشايد نيز کردن پاي مالي
به من ناکرده قصد خواسته و خور
نماند اندر خراسان بد فعالي
جز آن جرمي ندانم خويشتن را
که بي حجت نمي گويم مقالي
ز يزدان جز که از راه محمد
ندارم چشم فصلي و اتصالي
نه زو برتر کسي دانم به عالم
نه بهتر ز ال او بشناسم آلي
به جان اندر بکشتم حب ايشان
کسي کشته است ازين بهتر نهالي؟
حرامي ره نيابد زي من ايرا
همي ترسم مدام از هر حلالي
نگردد چون مني خود گرد بيشي
نه گرد حيلت از بهر منالي
جهان را ديدم و خلق آزمودم
به هر ميدان درون جستم مجالي
نه مالي ديدم افزون از قناعت
نه از پرهيز برتر احتيالي
ازان پس که م فصاحت بنده گشته است
چگونه بنده باشم پيش لالي؟
چرا خواهد مرا نادان متابع؟
نيابد روبه از شيران عيالي
چگونه تکيه يارد کرد هرگز
مميز مرد بر پوسيده نالي؟
نگيرم پيش رو مر جاهلي را
که نشناسد نگاري از نکالي