شماره ٢٤٦

شادي و جواني و پيشگاهي
خواهي و ضعيفي و غم نخواهي
ليکن به مراد تو نيست گردون
زين است به کار اندرون تباهي
خواهي که بماني و هم نماني
خواهي که نکاهي و هم بکاهي
چونان که فزودي بکاهي ايراک
بر سيرت و بر عادت گياهي
چاهي است جهان ژرف و ما بدو در
جوئيم همي تخت و گاه شاهي
در چاه گه و شه چگونه باشد؟
نشنود کسي پادشاي چاهي
اي در طلب پادشاهي، از من
بررس که چه چيز است پادشاهي
بر خوي ستوران مشو به که بر
بر گه چه نشيني چو اهل کاهي؟
مردم چو پذيراي دانش آمد
گردنش بدادند مور و ماهي
چون گشت به دانش تمام آنگه
گردن دهدش چرخ و دهر داهي
دانش نبود آنکه پيش شاهان
يکتاه قدت را کند دوتاهي
اين آز بود، اي پسر، نه دانش
يکباره چنين خر مباش و ساهي
درويشي اگر بي تميز و علمي
هرچند که با مال و ملک و جاهي
آن علم نباشد که بر سپيدي
به همانش نبشته است با سياهي
علم آن بود، آري، که مردم آن را
برخواند از اين صنعت الهي
اين علم اگر حاضر است پيشت
يزدان به تو داده است پيشگاهي
ور نيستي آگاه ازين بجويش
زيرا که کنون بر سر دوراهي
پرهيز کن از لهو ازانکه هرگز
سرمايه نکرده است هيچ لاهي
مشغول مشو همچو اين ستوران
از علم الهي بدين ملاهي
دين است سر و اين جهان کلاه است
بي سر تو چرا در غم کلاهي
با مال و سپاهي ز دين و دانش
هرچند که بي مال و بي سپاهي
ور دانش و دين نيستت به چاهي
هرچند که با تاج و تخت و گاهي
اي مانده به کردار خويش غافل
از امر الهي و از نواهي
از جهل قوي تر گنه چه باشد؟
خيره چه بري ظن که بي گناهي؟
از علم پناهي بساز محکم
تا روز ضرورت بدو پناهي
پندي بده اي حجت خراسان
روشن که تو بر چرخ فضل ماهي
هرچند که از دهر با سفاهت
با ناله و با درد و رنج و آهي
زيرا که تو در شارسان حکمت
با نعمت و با مال و دست گاهي