شماره ٢٤٥

اي به خطاها بصير و جلد وملي
نايدت از کار خويش، خود خجلي
هيچ نيابي مرا ز پند و قران
وز غزل و مي به طبع در بشلي
حاصل نايد به جسم و جان تو در
از غزل و مي مگر که مفتعلي
چون عسلي شد زخانت زرد، چرا
با غزل و مي به طبع چون عسلي؟
از غزل و مي چو تير و گل نشود
پشت چو چوگان و روي چون عسلي
آنکه برو گفته اي سرود و غزل
از تو گسست و تو زو نمي گسلي
او چو فرو هشت زير پاي تو را
چونکه تو او را ز دل برون نهلي؟
سنگ تو از گشت چرخ گشت چو گل
کي نگرد سوي تو کنون چگلي؟
تا که چو گل بر بديدت آن چگلي
هيچ نبودش گمان که تو ز گلي
تازه گلي به درخت وليک فلک
زو همه بربود تازگي و گلي
بر خللي سخت، هيچ خشم مگير
ازمن اگر گفتمت که بر خللي
ور نه جوان شو که هيچ کل نرهد
جز که به جعد سيه ز ننگ کلي
مصحف و تسبيح را سپس چه نهي
چون سپس بربط و مي و غزلي؟
عاجز چوني ز خير و حق و صواب
اي به خطاها بصير و جلد و ملي؟
چون به سجود و رکوع خم ندهي
پشت شنيعت همي کند دغلي
مجلس مي را سبکتر از کدوي
مزگت ما را گران تر از وحلي
حله پيريت برفگند جهان
نيست به از زهد و دين کنونت حلي
مستحلا، پير مستحل نسزد
چونکه نخواهي ازين و آن بحلي؟
چونکه ندارد هميت باز کنون
حليت پيري ز جهل و مستحلي
روز شتاب و خطا گذشت، کنون
وقت صواب است و روز محتملي
پير پر آهستگي و حلم بود
تو همه پر مکر و زرق و پر حيلي
نام نهي اهل علم و حکمت را
رافضي و قرمطي و معتزلي
رافضيم سوي تو و تو سوي من
ناصبئي نيست جاي تنگ دلي
ناصبيا، نيستت مناظره جز
آنکه ز بوبکر به نبود علي
علم تو حيله است و بانگ بي معني
سوي من، اي ناصبي، تهي دهلي
رخصت داده است مر تو را که بخور
شهره امامت نبيد قطربلي
حبل خدائي محمد است چرا
تو به رسن هاي خلق متصلي؟
رخصت و حيلت مهارهاي تو شد
تو سپس اين مهارها جملي
حيلت و رخصت هبل نهاد تو را
تو تبع مکر حيله گر هبلي
نيست امامي پس از رسول مرا
کوفي نه موصلي و نه ختلي
من ز رسول خداي بي بدلم
با بدل خود تو رو که با بدلي
لات و عزي و منات اگر ولي اند
هرسه تو را، مر مرا علي است ولي
ناصبي، اي حجت، ار چه با جدل است
پاي ندارد به پيش تو جدلي
لشکر ديوند جمله اهل جدل
تو جدلي را به حلق در اجلي
خلق همه فتنه بر مثل اند
تو ز پس مغز و معني مثلي
مغز تو داري و پوست اهل مثل
از همگان تو نفور از اين قبلي
بي امل اند اين خران ز دانه تو
مردمي از کاه و دانه يا ابلي
چون ز ستوري به مردمي نشوي
اي پسر، و از خري برون نچلي
عامه ستور است و فاني است ستور
اي که خردمند مردم است ازلي
باد ندارد خطر به پيش جبل
ايشان بادند و تو مثل جبلي
مير گر از مال و ملک با ثقل است
تو ز کمال و ز علم با ثقلي