شماره ٢٠٥

فرياد به لااله الا هو
زين بي معني زمانه بدخو
زين دهر، چو من، تو چون نمي ترسي؟
بي باک منم، چه ظن بري، يا تو؟
زين قبه که خواهران انباغي
هستند درو چهار هم زانو
زين فاحشه گنده پير زاينده
بنشسته ميان نيلگون کندو
زين ديو وفا طمع چه مي داري؟
هرگز جويد کس از عدو دارو؟
همواره حذر کن ار خرد داري
تو همچو من از طبيب باباهو
در دست زمان سپيد شد زاغت
کس زاغ سپيد کرد جز جادو؟
جادوي زمانه را يکي پر است
زين سوش سيه، سپيد ديگر سو
زين سوي پرش بدان همي گردي
وز حرص رطب همي خوري مازو
هرچند مهار خلق بگرفتند
امروز تگين و ايللک و يپغو
نوميد مشو ز رحمت يزدان
سبحانک لا اله الا هو
بر شو ز هنر به عالم علوي
زين عالم پر عوار پر آهو
بنگر که صدف ز قطره باران
در بحر چگونه مي کند لولو
از ديو کند فريشته نفسي
که ش عقل همي قوي کند بازو
نشنوده ستي که خاک زر گردد
از ساخته کدخدا و کدبانو؟
وان خوار و درشت خار بي معني
مشک تبتي همي کندش آهو
نيکي بگزين و بد به نادان ده
روغن به خرد جدا کن از پينو
کز خاک دو تخم مي پديد آرد
اين خوش خرما و آن ترش ليمو
از مرد کمال جوي و خوي خوش
منگر به جمال و صورت نيکو
کابرو و مژه عزيزتر باشد
هرچند ازو فزون تر است گيسو
وز خلق به علم و جاه برتر شو
هرچند بوند با تو هم زانو
کز موي سرت عزيزتر باشد
هرچند ازو فروتر است ابرو
سوي تو نويدگر فرستادند
بردست زمانه ز افرينش دو
يکي سوي دوزخت همي خواند
يکي سوي عز و نعمت مينو
هريک به رهيت مي کشد ليکن
بر شخص پديد ناورد نيرو
اين با خوي نيک و نعمت و حکمت
اندر راه راست مي کشد سازو
وان جان تو را همي کند تلقين
با کوشش مور گر بزي ي راسو
برگير ره بهشت و کوشش کن
کاين نيست رهي محال و نامرجو
بنشان زسرت خمار و خود منشين
حيران چو به چنگ باز در تيهو
جز پند حکيم و علم کي راند
صفراي جهالت از سرت آلو
بي حکمت نيست برتر و بهتر
ترک از حبشي و تازي از هندو