شماره ١٩٠

درد گنه را نيافتند حکيمان
جز که پشيماني، اي برادر، درمان
چيست پشيماني؟ آنکه باز نگردد
مرد به کاري کزان شده است پشيمان
نيست پشيمان دلت اگر تو بر اني
تات چه گويد فلان فقيه و بهمان
قول فلان و فلان تو را نکند سود
گرت بشخشد قدم ز پايه ايمان
ملت اسلام ضيعتي است مبارک
کشت و درختش ز مؤمن است و مسلمان
برزگري کن در اين زمين و مترس ايچ
از شغب و گفت گوي و غلغل خصمان
گرش بورزي به جاي هيزم و گندم
عود قماري بري و لؤلؤ عمان
ور متغافل بوي ز کار ببرند
بيخ درختان و ساق کشتت کرمان
چشم خرد باز کن ببين به شگفتي
خصم فراوان در اين ضياع خرامان
برزگران را نگر چگونه ز مستي
بهره هارون همي دهند به هامان
هوش از امت به دام و زرق ببردند
زرق فروشان صعب و ساخته دامان
دام هم از ما بساختند چو ديدند
سوي خوشي هاي جسم ميل و هوامان
رخصت سيکي پخته بود يکي دام
ديگر دامي حديث عشرت غلمان
خلقي ازين شد به سوي مذهب مالک
فوجي ازان شد به سوي مذهب نعمان
روي غلامان خوب و سيکي روشن
قبله امت شدند و دام امامان
دين به هزيمت شد از دوادو ديوان
نام نيابد کس از شريعت هزمان
نام علي بر زبان يارد راندن
جز که حکيمان به عهدها و به پيمان؟
کس نبرد نام وارثان پيمبر
خلق نگويد که بود بوذر و سلمان
تا کي گوئي به مکر و حيلت ديوان
ملک سليمان چگونه شد ز سليمان؟
ملک سليمان به چشم خويش همي بين
در کف ديوان و زان شگفت همي مان
نرم کن آواز و گوش هوش به من دار
تات بگويم چه گفت سام نريمان
گفت که ديوند جمله عامه اگر ديو
بدکنشانند و با سفاهت و شومان
ديو نهد بر سرش کلاه سفاهت
هر که به فرمانش سر کشيد ز فرمان
هوش بجاي آور و به دست سفيهان
خيره لگامت مده چو سست لگامان
گرچه بخرد کسي پيشيز به دينار
هر دو يکي نيستند سوي حکيمان
از سپس اين و آن شدند گروهي
بي خردان جهان و ناکس و خامان
ملک و امامت سوي کسي است که او راست
ملک سليمان و علم و حکمت لقمان
آنکه ملوک زمين به درگه او بر
حاجب و فرمان برند و سايل و مهمان
چرخ گرفته به ملک او شرف و جاه
دهر بدو باز يافته سر و سامان
گشته بدو زنده نام احمد و حيدر
بار خداي جهان تمام تمامان
دانا داند که کيست گرچه نگفتم
نايب يزدان و آفتاب کريمان