شماره ١٣٧

اي به سر برده خيره عمر طويل
همه بر قال قال و گفتن قيل
خبر آري که اين روايت کرد
جعفر از سعد و سعد از اسمعيل
که پسر بود دو مر آدم را
مه قابيل و کهترش هابيل
مر کهين را خداي ما بگزيد
تا بکشتش بدين حسد قابيل
اندر اين قصه نفع و فايده چيست؟
بنماي آن و بفگن اين تطويل
گر مراد تو زين سخن قصه است
نيست اين قصه سخت خوب و نبيل
چون نخواني حديث دعد و رباب
يا حديث بثينه و ان جميل؟
کان ازين خوشتر است، داده بده
خشم يک سو فگن بيار دليل
ور نداني تو يار قابيلي
مانده جاويد در عذاب وبيل
نيست آگاهيت که پر مثل است
اي خردمند سر به سر تنزيل
کعبه رامي که خواست کرد خراب؟
سورة الفيل را بده تفصيل
گر نداني که اين مثل بر کيست
بروي بر طريق ملعون پيل
نيست تنزيل سوي عقل مگر
آب در زير کاه بي تاويل
اندر افتي به چاه ناداني
چون نيابي به سوي علم سبيل
هيچ مردم مگر به ناداني
بر سر خويش کي زند سجيل؟
هيچ کس ديده اي که گفت «منم
عدوي جبرئيل و ميکائيل »؟
يا چه گوئي سراي پيغمبر
جز به بي دانشي فروخت عقيل؟
بفگن از پشت خويش جهل و بدانک
جهل باري است سخت زشت و ثقيل
دل و همت بلند و روشن کن
روي روشن چه سود و قد چو ميل؟
چون نياموختي چه داني گفت؟
چيز برنايد از تهي زنبيل
کردي از بر قران و پيش اديب
نحو سعدان نخوانده، صرف خليل
وانگهي «قال قال حدثنا»
گفته اي صدهزار بر تقليل
چه به کار اينت؟ چون ز مشکل ها
آگهي نيستت کثير و قليل
تا نرفتي به حج نه اي حاجي
گرچه کردي سلب کبود به نيل
تن به علم و عمل فريشته کن
نام چه صالح و چه اسمعيل
تره و سرکه هست و نانت نيست
قامتت کوته است و جامه طويل
آب و قنديل هست با تو وليک
روغنت هيچ نيست در قنديل
لاجرم چونت مرد پيش آيد
زو ببايدت جست ميل به ميل
از تو زايل نگشت علت جهل
چون طبيبيت کرد عزرائيل
با سبکسار کس مکن صحبت
تا نماني حقير و خوار و ذليل
ز استر و محملت فرود افتي
اي پسر، چون سبک بودت عديل
مگزين چيز بر سخا که ثنا
ماهي است و سخا برو نشپيل
دود دوزخ نبيند ايچ سخي
بوي جنت نيابد ايچ بخيل
جز که در کار دين و جستن علم
در همه کارها مکن تعجيل
چون بود بر حرام وقف تنت
يا بود بر هجا زبانت سبيل
به همه عمر مر تو را نبود
جز که ديو لعين نديم و وکيل
ذوالجلال از تو هيچ راضي نيست
چند جوئي رضاي مير جليل؟
بنکوهي جهود و ترسا را
تو چه داري بر اين دو تن تفضيل؟
چون نداني که فضل قرآن چيست
پس چه فرقان تو را و چه انجيل
سيل مرگ از فراز قصد تو کرد
خيز، برخيز از مهول مسيل
کرده اي هيچ توشه اي ره را؟
نيک بنگر يکي به راي اصيل
بنگر آن هول روز را که کند
هول او کوه را کثيب مهيل
بد بدل شد به نيکت ار نکني
مر گزيده ي خداي را تبديل
وز جهان علم دين بري و سخا
حکمت و پند ماند از تو بديل
شعر حجت بديل حجت دار
پر ز معني خوب و لفظ جزيل