اي بسته خود کرده دل خلق به ناموس
ز انديشه تو را رفته به هر جانب جاسوس
اثبات يقين تو به معقول چه سود است،
چون نيست يقين نفي گمان تو به محسوس؟
تا چند سخن گوئي از حق و حقيقت؟
آب حيوان جوئي در چشمه مطموس!
گر راي تو کفر است مکن پيدا ايمان
ور جاي تو دير است مزن پنهان ناقوس
اي آنکه همه زرقي در فعل چو روباه،
وي آنکه همه رنگي در وصف چو طاووس
تا کي روي آخر ز پي حج به زيارت
از طوس سوي مکه، وز مکه سوي طوس؟
چون نيست ز کان علت مقصود، پس اي دوست
چه مکه و چه کعبه و چه طوس و چه طرطوس