شماره ١١٣

پند بدادمت من، اي پور، پار
چون بگزيدي تو بر آن نور نار؟
غره مشو گر چه نيابد همي
بي تو نه بهرام و نه شاپور پار
پشت گران بار تو اکنون شده است
کامدت از بلخ و نشابور بار
خانه معموري و مار است جهل
مار درين خانه معمور مار
ز ايزد مذکور به عقلي، مکن
جز که به عقل، اي سره مذکور، کار
ديو سياه است تنت، خويشتن
از بد اين ديو سيه دور دار
پيرهن عصيان بنداز اگر
آيدت از بلعم باعور و عار
خمر مخور، پور، که آن دود خمر
مار شود در سر مخمور، مار
پير پدر پار تو خواهد شدن
باز نيايد به تو، اي پور، پار