از بهر چه اين خر رمه بي بند و فسارند؟
يک ذره نسنجند اگر بيست هزارند
گفتن نتوانند، چو گوئي ننيوشند
کز خمر جهالت همه سر پر ز خمارند
ارز سخن خوب خردمندان دانند
کز خاطر خود ريگ بيابان بشمارند
مشک است سخن نافه او خاطر دانا
معني بود آن مشک که از نافه برآرند
مر جاهل را نبود اندازه عالم
صد مرغ يله قيمت يک باز ندارند